ما هستیم: روزیکه آمدند (علی زاغی) بودند و وقتی رفتند, (سلطان). آنروز که آمدند,(اردشیر) بودند و وقتِ رفتن (امیر) و( ژنرال). اولین روز که آمدند, ( سوتی) بودند و(سولاخ),و وقتِ رفتن (عقاب) بودند و (کاپلو) . همانها را میگویم که با ژیان آمدند و رفتند با ماکسیما. خیلیها آمدند و رفتند, بعضی به عرش رسیدند و برخی به فرش خزیدند. برخی پیراهن فروختند و روزگار خریدند, برخی نیز با عشق دویدند. حال بار خود را بستند کم و بیش و گرفتند رهِ خویش, اما, هنوز ما هستیم. مایی که حاضر بودیم پروسه ی ( ژنرالی) را و ناظر بودیم فرایندِ سلطانی را. مایی که حماسه ی ملبورن را دیده ایم و خفت و خواری مقابل عربها را. ماییکه آسیا را فتح کردیم و (دسته سوم) را درک کردیم به حکم فدراسیون نشینها. ما ییکه انگار فریبمان داده اند و میدهند با آمپول و دو پینگ و تبانی. ماییکه سرمان را شیره میمالند با یک جام, ولو با رای مجلس و حکم کمیته ی انضباطی.... ما هستیم. ما بودیم. حتی آنروز که نه سلطان بود نه ژنرال, نه (سرطلایی) بود و نه (عزیزفنر).نه آبی بود و نه قرمز. من نبودم, تو نبودی, ولی(ما) بودیم. مثلِ فردا که من نیستم و تو نیستی, ولی ما هستیم. ما ییکه هنوز همانیم که بودیم, آنهم در روزگاریکه بوقچیها, (لیدر)شدند و آنالیزورها, (امپراطور). کفاشها,(رییس) شدند و فراشها, (پلیس). ولی ما هنوز همانیم که بودیم. هنوز هم تخدیر میشویم با این سودا. هنوز هم پاسوزیم به این عشق.هنوز هم گیجیم و مات, از فرطِ (بدخاطرخواهی). هنوز هم میرقصیم به سازشان و مشتاقیم به نازشان. همانها که با دوزار بالا و پایین, معلوم نبود که آبی میشوند یا قرمز. ما هستیم, اما انگار هنوز نمیدانیم که این عشقِ سرطانی و این مخدر, فوتبال است و یک بازی. گاه مبتلا به سیاسی بازیست و گاه آلوده به سیاه بازی.گاه عرصه ی بدلکاریست و گاه صحنه ی دغلکاری. گاه میدان فداکاریست و گاه منبرِ ریاکاری.اما هر چه باشد, بازی است و لاجرم, مستثنی نیست از قاعده ی بازیِ روزگار. روزگار هم که مسیر سفر است و دنیا, محلِ گذر. لاجرم, نه ژنرالها ماندگار هستند و نه سلطانها, پایدار. مثل امروز که (سرطلاییها) سر به تو دارند و (پاطلاییها) افتاده اند از پا. اما در این گذزگاه, در این کاروانسرا, در این مسافرخانه, شاید من نباشم و تو نباشی, ولی ما هستیم, و من هنوز نمیدانم که چرا تورا ( لنگی) میخوانم و تو مرا (کیسه کش) مینامی؟...من, تو... که بودیم از ابتدا و میمانیم تا انتها.... همان انتها که من نیستم و تو نیستی, ولی ما هستیم و ما هنوز نمیدانیم که... دلتا |
__._,_.___
No comments:
Post a Comment