اختصاصی ایرانساکر: از محسن سلیمانی
قصه فوتبال ما طنزاست و بس.......... گاهگاه شیرین و گاهی هم ملس
پس بیا و قصه فوتبال شنو.................... در حکایاتی که گویم نو به نو
لیگ اش
نام این هرتی نمایش لیگ نیست................. بهتر از آش درون دیگ نیست
داورانش جمله نابینا و کور .............. لشگری چون بردگان در چنگ زور
فوتبالی با شباهت های تام..................ظاهرا چون جوخه های انتقام
رهبر لیگش سخنگویی سترگ...........ظاهرش میش است و باطن همچو گرگ
چون خروسی وقت شناس اندر سحر......... می زند بانگ اوکلامی کرده بر
چون که از برنامه پرسی گویدت.....................آن سیاه دانه نخود می آیدت
آن تغار ماست را بینی به راست؟............... بهر مالیدن به فرق بچه هاست
کاسه ام را بین پر از چربی بود.......... ....بهر چرب کردن سبیل عالی بود
هرچه ما گوییم حکم قادر است.............اعتراض باشد اگر هم نادر است
نمره ما اول اندر آسیاست............ زیر میزی ار دهی کامت رواست
تیم ملی
تیم ملی را نگو اصلا نپرس..........سرمربی اش بود محکم و قرص
قفل تعطیلی زند هر دم به لیگ....... می برد در اندلس این آش و دیگ
گرچه درگیر است بجام آسیا.........می برد تیم را همش اسپانیا
بر سر کارند همه بازیکنان........... روز بازی هیچ نمی آیند میان
مرد خوبی است ندارد کینه او.......... قلب نیک دارد میان سینه او
با کسی هرگز ندارد او جدال!.......چون شتر کینه ندارد در جوال !
فدراسیون اش
بین رئیس را همچنان سلطان حسین......... بین تماشاگر به اوضاع با دو عین
یک لولوی پای خرمن بیش نیست.......... .بهر مات کردن نیازبر کیش نیست
از همان روزی که گشتی منتصب.......... می برد فرمان ها را بر حسب
هرچه گویند او زبانش بسته است.......... طفلکی چون پسته دربسته است
کمیته فنی و سرمربی امید
کرده اند روزها و ماهها انجمن........... تا بیابند یک مربی بی سخن
از المپیک آمدی بانگی مهام............... این مربی سهم ما باشد بالام
گر مربی را کنی تو انتخاب............... دور بعدی رفته ای در زیر آب
پس به هوش باشید اهل انجمن............. تا نیاندازید خود را در محن
حرف شنو باشید اگر همچون رییس........پس بمانید بر سر جاتون جلیس
تربیت بدنی
آن رئیس کل ورزش هرچه گفت......... بیضه هاشان نزد هم آمد بجفت
قیمت نفت آمدی اکنون فرود............. نقد ها رفت از میان و گشته دود
سرمربی را ز داخل کارگیر............. دانش و کارآییش را سهل گیر
یک لولو خواهم ز بهر خرمنم................... کو بفهمد این میان آقا منم
بی زبان باشد و یا گنگ و اصم...........داشته باشد گر زبان آن را برم
چند صباحی عمر اگر باقی بود............. برکنارست هر کسی یاغی بود
هرچه میگویم بفرمایید بچشم........... تا نرفته خاطرم بر مود خشم
تکلمه
الغرض بازار شام است این میان.........کار این فوتبال تمام است بیگمان
محسن ار روزی نبندی این دهان.........بی گمان از بیخ شود قطعت زبان
محسن سلیمانی آ ل
در وب سایت ایران ساکر فعال شوید